در ایستگاه اتوبوس نشسته است تا به خانه دوست خود جنی برود. پری از آسمان رقص کنان زیر پای او فرود میآید. کتاب خود را باز میکند تا پر را در کتاب خود بگذارد، کتاب او تصویری از آسمان است، از همانجایی که پر آمده بود. فورست سرگذشت زندگی خود را که در ضمن، تاریخ معاصر آمریکا است برای زنی که کنارش نشسته تعریف میکند. در انتها او متوجه میشود که خانه جنی همان جاست و او نیازی به گرفتن اتوبوس ندارد. پر دوباره به پرواز در میآید تا اینبار نزدیک پای چه کسی فرود آید.
بخشی از این واقعه ما را به یاد داستان معروف مولانا در مثنوی میاندازد که مردی مستمند از خداوند جهان به تضرع و زاری گنج طلب میکرد. در نهایت ندا آمد که در فلان جا گنجنامهای است که در آن نشانی گنجی داده شده، به آنجا برو، تیری در چله کمان بگذار و رها کن، تیر هرکجا فرود آمد، آنجا گنجی مدفون است. مرد هزاران بار تیر را پرتاب کرد و گنجی نیافت تا آنگاه که ندا آمد ما نگفتیم تیر را پرتاب کن، او تیر را در چله گذاشت و رها کرد و تیر زیر پای او فرود آمد.
فیلم فورست گامپ بر پایه یک تعارض بنا شده است، تعارضی بین جریان اصلی وقایع mainstream که اتفاقا همواره در پشت صحنه جریان دارد، و شخصیت فورست که همواره در جلوی صحنه پیش چشمان تماشاگر قرار داده میشود. درک فیلم بدون درک شخصیت فورست و تعارضی که فیلم بر روی آن بنا شده غیرممکن است. در این نوشته از چند زاویه به این تعارض نگاه میکنم.
۱- فورست گامپ نماد یک روایت از تاریخ آمریکاست که بدل به شخصیت شده است، شخصیتی که کارگردان به ساختن آن نیاز داشت تا روایتی متفاوت از جامعه آمریکا و تاریخ آن ارائه کند. به این جهت فیلم نمونه کاملی از فیلمهای مولف است. به این ترتیب تعارضی که در تمام فیلم دیده میشود، تعارضی است که بین جامعه معاصر امریکا آنچنان که خبرگزاریها هرروزه اخبار آن را روایت میکنند از یک طرف، و روایتی که از زاویه دید قهرمان داستان ارائه میشود، از طرف دیگر جریان دارد. آیا کارگردان میخواسته با کندذهن نشان دادن فورست، طنزی در سلسله حوادث تاریخ آمریکا را معرفی کند؟ و یا علاقمند بود ما را به عنوان تماشاگر همواره در فضای تعلیق قضاوت و عدم قضاوت شخصیت فورست نگه دارد؟ نمیدانم، اما آنچه مسلم است گامپ همواره در جلوی صحنه قرار دارد، صحنهای که تاریخ آمریکا در پشت آن دارد مسیر خود را طی میکند.
۲- فورست را میتوانیم به عنوان نماد معصومیت انسانی در نظر بگیریم که در شبکه پیچیده جامعه غیرانسانی ما اسیر شده است. فورست یادآور معصومیت و پاکی انسان است و معصومیت در جامعه غیرانسانی ما همواره احمقانه و عقبافتاده به نظر میآید. به عبارت دیگر ذهن فورست فقط در مناسبات اجتماعی پیچیدهای که انسان امروز ساخته است کمی عقبتر به نظر میآید، بدون آنکه او در واقع کندذهن باشد. فیلم فورست گامپ ادعانامهای علیه جامعه عقلسالار امروز است در دفاع از معصومیت از دست رفته، معصومیتی که در آن عواطف دستنخورده انسانی به عنوان عقبماندگی ذهنی قضاوت میشود. کارگردان همواره فورست گامپ را در جلوی صحنه نگاه میدارد و همه تاریخ معاصر آمریکا را در پشت آن تا به ما اجازه ندهد حتی برای یک لحظه حضور این عنصر انسانی و تعارض آن را با جامعه غیرانسانی خود فراموش کنیم. این نکته درضمن روشن میکند چرا فورست گامپ همیشه باید خود را به دیگران معرفی کند. این نیاز به تکرار معرفی، علیرغم اینکه فورست باید با توجه به افتخاراتی که کسب کرده معرف همه باشد از تیزهوشی کارگردان حکایت دارد. معصومیت انسانی علیرغم حضور و ضرورتش جلوی چشم همه، اما همواره نیاز به معرفی و یادآوری دارد.
۳- میتوانیم فیلم را نیز از زاویه دیگری ببینیم. هر ماجرای تاریخی آمیزهای است است از وجوه گوناگون، و معصومیت فقط یک وجه از وجوهی است که در ساخت تاریخ دخالت دارد. فورست دقیقا وجه معصومانه تاریخ است که در قالب یک شخصیت پرداخت شده است. این وجه معصومیت برای ساخت کلیت تاریخ همواره مورد نیاز است. بدون دموزی، آدونیس و سیاوش، تاریخ فاقد این عنصر و در نتیجه ناتمام است. اما هر اتفاقی، وقوع یک کلیت است نه مجموعهای ناتمام. از این منظر فیلم فورست گامپ به یک ژانر کمدی تبدیل میشود زیرا در آن اعوجاجی از امر واقع صورت گرفته، اعوجاجی که جریان اصلی را در پشت صحنه نگاه میدارد تا عنصر معصومیت را در جلوی پرده بزرگ سازد.
۴- فورست گامپ به عنوان نماد معصومیت، خودبسنده است، در خود تمام است. او کاری را برای هدفی انجام نمیدهد، او میدود بدون اینکه بخواهد به جایی برسد، تمام کارهای او عاری از هدفگذاری است و تنها در اواخر فیلم است که شرکت صید میگو را فقط به خاطر دوست از دست رفتهاش تاسیس میکند تا در ضمن هدفی را برای فرمانده خود که در جنگ ویتنام پاهای خود را از دست داده، دست و پا کند. جریان اصلی اما سرشار از هدف و خواسته است. برای همین، جریان اصلی همواره ناتمام است چون در هر لحظه همواره در تلاش است تا به چیزی دست یابد که در خارج خود او قرار دارد. جریان اصلی محصول خواست، طمع و آرزو است. حلقه اتصال چنین جامعهای با فورست فقط جنی است، با نبود جنی گامپ هیچ تمنایی برای اتصال و کنار آمدن با چنین جامعهای ندارد. به این ترتیب جنی به عنصر ضروری در این فیلم تبدیل میشود. قطع هوشمندانه فیلم در ساعت تحویل سال ۱۹۷۲ از روش جنی به تصویر فورست بسیار هوشمندانه کار شده بود.
۵- مهمتر از همه آنچه در بالا نوشتم، فورست حضور معجزه است (صحنه آغازین فیلم که در آن پری رقص کنان بر کفش گلین فورست مینشیند)، معجزه زندگی، زندگی عریان، خود بسنده، فاقد فرم. زندگی یا life در تعبیر لوکاچ فاقد فرم است، آنچنان که در صحنه ابتدایی فیلم هم با وقوع معجزهای فورست از قید میلههای آهنی که بر پا دارد رها میشود- به مثابه رها شدن زندگی از قید فرم- فورست تجسم خود زندگی است و زندگی همیشه معصوم است. به این ترتیب فیلم فورست گامپ پررنگسازی خود زندگی است در فرمهای مختلفی که در تاریخی ۳۰ ساله از ۱۹۵۰ تا ۱۹۸۰ نشان داده میشود. از این دیدگاه، شخصیت فورست یک معجزه است، همچنان که تنها معجزه است که امر اتفاقی را ضروری میکند، ضرورتی که در تاریخ اتفاق میافتد. تاریخ برای فورست کفشهای اوست، و کفشهای گلی فورست نشان میدهد پاهای او راه طولانی را طی کرده است.
۶- آخرین نکته این نوشته، اصلیترین دیالوگ فورست است از زبان مادرش و از زبان ستوان دان یعنی تعارض بین سرنوشت و تصادف،بین آنچه از آسمان میاید و آنچه از زمین میرسد. به گمان من هر نقد محتوایی از این فیلم باید حول این دوگانه بچرخد. در نوشته پیشین که در مورد شاهنامه صحبت کردم در این باره سخن گفتم و در اینجا تکرار نمیکنم.